معنی رفت و امد

حل جدول

رفت و امد

ایاب و ذهاب


رفت و امد زیاد

روارو


رفت و امد بسیار

دوندگی، بروبیا، روارو.


امد و شد

مراوده، رفت و آمد

لغت نامه دهخدا

امد

امد. [اَ] (هزوارش، اِ) هزوارش امد یا امد پهلوی، همو بمعنی همیشه، الی الابد. در عربی بمعنی غایت و منتهی شی ٔ و اجل است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). هنگام. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری) (ناظم الاطباء). زمان. (برهان قاطع) (شعوری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موسم. (برهان قاطع). (ناظم الاطباء). وقت. (انجمن آرا) (آنندراج):
این دستگاه لقمه ٔ تو دیر بر نداشت
امد جدایی آمد و شد دستگاه شک.
سوزنی (از آنندراج).
- امد مدید و عهد بعید، یعنی زمان دراز و مدت طویل. (آنندراج).

امد. [اَ م َدْ د] (ع ن تف) کشیده تر و درازتر. (ناظم الاطباء).

امد. [اَ م َ] (ع اِ) غایت. (اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). غایت و منتها. (ناظم الاطباء). غایت مدت. (آنندراج). نهایت. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). فرجام. پایان. (فرهنگ فارسی معین). پایان کار. (ترجمان علامه ترتیب عادل). امد مأمود؛ غایت منتهی الیه. (ناظم الاطباء). ج، آماد. (ناظم الاطباء). || اجل. (فرهنگ فارسی معین). نهایت عمر. (آنندراج). گویند: ما امدک، چند است عمر تو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): جنتمور را به اقرب امد و قلت عدد مثل این بندگیها بتقدیم رسانید. (تاریخ جهانگشای جوینی). || دورترین جای. (آنندراج). ج، آماد. || خشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غضب. (اقرب الموارد) (آنندراج).

امد. [اَ م َ] (اِخ) شهری است از بلاد جزیره بین دجله و فرات از دیار «بکر» دارای درختان بسیار و کشاورزی و باره ای بسیار محکم. (از روضات الجنات ص 464) پایتخت موزویوتامی (دیاربکر). (ناظم الاطباء). درناظم الاطباء اَمِدَ ضبط شده. در المسالک و الممالک ابن خردادبه و معجم البلدان و منتهی الارب «آمد» است.رجوع به آمد در همین لغت نامه و معجم البلدان شود.


رفت

رفت. [رُ] (مص مرخم، اِمص) عمل رفتن:
رفت و روب. (یادداشت مؤلف). جاروب کردن.
- آب رفت، ته نشین آب رودخانه ها. رجوع به آب رفت شود.

رفت. [رَ] (مص مرخم، اِمص) رفتن. (ناظم الاطباء). ذهاب. عمل رفتن. مقابل آمدن: هر رفتی آمدی دارد. (یادداشت مؤلف):
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب.
فردوسی.
ترا رفت باید به فرمان شاه
نباید گذشتن ز پیمان شاه.
فردوسی.
که طوس و فریبرز گشتند باز
ترا رفت باید همی رزم ساز.
فردوسی.
- آمد و رفت، ایاب و ذهاب. تردد. مراوده. آمد و شد. (یادداشت مؤلف).
- پیشرفت، ترقی. تعالی. رجوع به پیشرفت شود.
- دررفت، رفتیه. آن مقدار از مال که خرج و صرف کرده باشند. (از ناظم الاطباء). مقابل درآمد.
- رفت و آمد، آمد و رفت. مراوده. آمد و شد. تردد. ایاب و ذهاب. (یادداشت مؤلف).
|| رفتار. (یادداشت مؤلف):
یکی باره از موبدان رای و راه
بیاموز از رفت و آیین شاه.
فردوسی.
|| کوچ و رحلت و مسافرت. (ناظم الاطباء).
- رفت سلطان، سیاحت و مسافرت پادشاه. (ناظم الاطباء).


رفت و روی

رفت و روی. [رُ ت ُ] (مص مرخم، اِ مرکب) یا رفت و رو. رفت و روب. (فرهنگ فارسی معین): سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 335). رجوع به رفت و رو و رفت و روب شود.

فرهنگ عمید

امد

غایت و نهایت و آخر چیزی،
اجل،
خشم،

گویش مازندرانی

امد

امید


رفت و رش

رفت و آمد

فرهنگ فارسی آزاد

امد

اَمَد، خشم، غضب، غایت، نهایت (جمع: آماد)،

معادل ابجد

رفت و امد

731

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری